14:56 گرينويچ - دوشنبه 26 سپتامبر 2005
احمد زيدآبادی
کارشناس مسائل سياسی ايران
جنگ بين ايران و عراق هنگامی آغاز شد که نظام سياسی نو پای ايران هنوز از ثبات لازم برخوردار نبود و گروههای مختلف سياسی برای کسب هر چه بيشتر قدرت با يکديگر در رقابت و ستيز بودند.
با شروع جنگ گمان میرفت که رقابتهای ستيزه جويانه گروههای سياسی تبديل به ائتلافی ملی برای مقابله با حمله ارتش عراق به خاک ايران شود و به خصومتها پايان دهد. اما جنگ نه فقط سبب چنين وحدت و انسجامی نشد، بلکه شدت درگيری گروههای سياسی را بيشتر کرد.
البته با ورود ارتش عراق به خاک ايران اغلب گروهها اعم از مارکسيست، مسلمان و ملیگرا اعضا و هواداران خود را به خطوط مقدم جنگ فرستادند، اما اين افراد ظاهرا به جای آنکه در جبهههای نبرد تحت فرماندهی واحدی عمل کنند، بر سر به دست گرفتن ابتکار عمل در جنگ به رقابت با يکديگر پرداختند.
اين نوع رقابتها سبب شد که نيروهای موسوم به "مکتبی" که در آن دوران از سوی حزب جمهوری اسلامی هدايت میشدند، مانع اعزام و حضور داوطلبانه اعضای برخی از گروهها از جمله مجاهدين خلق در جبهه جنگ شوند.
اين اقدام باعث شد تا اين قبيل گروهها، رهبران حزب جمهوری اسلامی را به "انحصار طلبی" متهم کنند و به حجم حملات خود عليه آنها بيفزايند.
جلوگيری از حضور هواداران برخی از گروههای سياسی در جبهه، موجب يکدستی و وحدت نيروهای رزمنده ايرانی در جنگ نشد چرا که در اين دوره تضاد بين ابوالحسن بنیصدر، رئيس جمهور وقت ايران از يک سو و رهبران حزب جمهوری اسلامی از سوی ديگر در حال تشديد بود و اين تضاد بويژه در جبهه جنگ بروز و ظهور پررنگی داشت.
بنیصدر که از سوی آيتالله خمينی به عنوان فرمانده کل قوا منصوب شده بود، تلاش میکرد تا با کسب پيروزیهايی در جبهه جنگ موقعيت سياسی داخلی خود را تقويت کند، اما به همين علت، رهبران حزب جمهوری اسلامی علاقهای به موفقيت او نداشتند.
از همين رو، گفته میشود که فرماندهان نزديک به حزب جمهوری اسلامی، حاضر به همکاری با بنیصدر نبودند و ترجيح میدادند که او به عنوان شخصيتی ضعيف و شکست خورده در جامعه ظاهر شود.
آيتالله خمينی که از اين رقابتها آگاه بود، تلاش میکرد تا موضعی ميانه بين بنیصدر و حزب جمهوری اسلامی اتخاذ کند، اما در عمل بيشتر جانب بنیصدر را میگرفت. اين نوع موضعگيری آيتالله، سبب شد که رهبران وقت حزب جمهوری اسلامی نامهای محرمانه به وی ارسال کنند.
اين نامه که در سالهای اخير انتشار عمومی يافته است، نشان میدهد که سران حزب جمهوری اسلامی با لحنی غيرمعمول و به شدت انتقادی آيتالله خمينی را مورد خطاب قرار دادهاند و از اينکه آيتالله از رفتارها و مواضع آنان حمايت نکرده است، به تندی و تلخی گلايه کردهاند.
تضاد بنیصدر با حزب جمهوری اسلامی، به تدريج وی را به سمت اتحاد و ائتلاف با سازمان مجاهدين خلق سوق داد، سازمانی که دشمن قسم خورده حزب جمهوری اسلامی بود و حزب جمهوری نيز به نوبه خود همين احساس را در برابر سازمان داشت.
اتحاد بنیصدر با سازمان مجاهدين سبب بدبينی آيتالله خمينی به وی شد و اين موضوع زمينه را برای خلع بنیصدر از فرماندهی کل قوا، فراهم کرد.
متعاقب اين حادثه تحولات شتاب گرفت به طوری که سازمان مجاهدين خلق در سیام خرداد ۱۳۶۰ اعلام جنگ مسلحانه کرد، مجلس شورای اسلامی اول، بنیصدر را از مقام رياست جمهوری خلع کرد، بنیصدر و مسعود رجوی رهبر مجاهدين خلق از ايران فرار کردند و انفجار در ساختمان مرکزی حزب جمهوری اسلامی در سرچشمه تهران، باعث کشتار دهها تن از مسئولان رده بالای حکومت ايران از جمله آيتالله بهشتی، رهبر حزب شد.
در اين دوران و دوران پس از آن، جبهههای جنگ تحتالشعاع حوادث خشونتبار تروريستی سراسر کشور قرار گرفت و به رکود خود ادامه داد، اما به تدريج در سايه بسيج تودهای گستردهای که متاثر از ترور شخصيتهای سياسی و مذهبی کشور به وجود آمد، جمهوری اسلامی با حذف خونين گروههای معاند خود وارد دورهای از ثبات سياسی شد و پس از آن توجه خود را بر جبهههای جنگ متمرکز کرد.
در وضعيت جديد، ديری نپاييد که در سوم خرداد ۱۳۶۱ خرمشهر از اشغال نيروهای عراقی آزاد شد و اين مساله باعث تثبيت موقعيت روحانيون حاکم بر کشور شد.
برخی از گزارشها حکايت از آن دارد که پس از آزادسازی خرمشهر، آيتالله خمينی تمايلی به ادامه جنگ و ورود به خاک عراق نداشته است اما برخی از مقامهای سياسی و فرماندهان نظامی وی را نسبت به ضرورت تداوم جنگ و اشغال برخی از مناطق عراق متقاعد کردهاند.
منتقدان جمهوری اسلامی بر اين عقيدهاند که اصرار برخی از رهبران وقت ايران به ادامه جنگ، صرفا برای ايجاد فضای مناسب داخلی به منظور سرکوب و حذف نيروهای مخالف بوده است، اما صرف نظر از نيت واقعی طرفداران ادامه جنگ، يک نکته کمابيش روشن است و آن اينکه تداوم جنگ پس از آزادی خرمشهر امکان ظهور و بروز هر نوع نيروی سياسی منتقد حکومت را از بين برد و تمام توجه جامعه را به روند عمليات رزمندگان ايرانی در جبههها معطوف کرد.
در آن سالها، بسياری از مردم کشتههای جنگ را با شور و حرارت بر دوش خود تشييع میکردند و در حمايت از ادامه جنگ شعار میدادند، اما کسی را امکان و يارای آن نبود که سخنی اعتراضآميز به زبان آورد.
در اين ميان از بين گروههای سياسی فقط نهضت آزادی ايران به رهبری مهدی بازرگان هر چند گاه در بيانيهای که امکان پخش در جامعه را نداشت، نسبت به سياست ادامه جنگ انتقاد میکرد، اما هر بار از سوی مقامها و مطبوعات وابسته به حکومت به ايفای نقش "ستون پنجم دشمن" متهم میشد.
به بن بست رسيدن عمليات جنگی ايران پس از يک سلسله پيروزیهای جزيی و بمباران و موشکباران شهرهای ايران به تدريج قشری از مردم را نسبت به ادامه جنگ معترض کرد، اما اين اعتراضها جز به صورت انفرادی و يا در محافل خصوصی و بسته بازتابی نداشت، با اين همه عوارض اقتصادی جنگ به شکاف در هيات حاکمه ايران دامن زد.
طرفداران مير حسين موسوی نخست وزير وقت ايران، موسوم به جناح چپ، خواستار کنترل دولتی بر منابع اقتصادی و چگونگی توزيع آنها برای مقابله با عوارض جنگ بودند و در واقع نوع ملايمی از اقتصاد جنگی را تجويز میکردند. حال آنکه طرفداران فقه سنتی، موسوم به جناح راست، از خصوصی سازی اقتصادی و کوتاه کردن دست دولت بويژه از عرصه تجارت داخلی و خارجی حمايت میکردند.
اين اختلاف به سرعت رنگ سياسی به خود گرفت و دو طرف را رو در روی يکديگر قرار داد. با اين همه، اين شکاف سياسی باعث اختلاف نظر دو طرف بر سر ادامه جنگ با عراق نشد و هر دو جناح در اين مورد خود را تابع محض آيتالله خمينی معرفی میکردند. ولی در عين حال، جبهههای جنگ در برخی ايام از تاثير اين اختلاف برکنار نماندند.
رقابت دو جناح راست و چپ برغم ادامه جنگ، فضای سياسی بسيار محدودی را برای برخی از فعاليتهای مسالمتآميز سياسی فعالان خارج از حکومت فراهم کرد و اين وضع تا پذيرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنيت سازمان ملل از سوی آيتالله خمينی که به پايان جنگ منجر شد، ادامه يافت.